سحر ملکی ::
دوشنبه 88/10/14 ساعت 10:50 صبح
سئوال می کند
- دوستم داری ؟
می اندیشم
به یک سئوال تکراری ...
پاسخ می شنود
سکوت ! ...
می اندیشد
به یک جواب تکراری ...
آغوش تو
به مانند گلدانی، مهربان
ساقه های مرا
میزبانی می کند
و نگاهت
ماهیِ نفس های مرا
ملتهب ...
ترس دارم !
از افتادن ها ...
از شکستن ها
از تنگ بلورین چشمانت
از همان گلدانی که
ساقه هایم را
میزبان است ...
از پاسخم به سئوالت
از عکس العملت به جوابم
می ترسم ...
در سکوت مطلق محو شده ام
و تو به ساقه هایم
آب می دهی ...
نوشته های دیگران()