سحر ملکی ::
یکشنبه 88/10/27 ساعت 1:8 عصر
شبانگاهان صدای مهیبی در شب سکوتم را با ترنم های پر دردش فزونی داد صدای وحشتناک از یک زخم بر قلبی ندا می داد زخم قلب از برای لانه ای خاموش و تاریک پی بالی شکسته از برای جوشش یک روح بود کز عمق جان اشک او لبریز شد قطره ای اشک در فضا لغزید درخت جوانیش خشکو بی جان شد شاخه هایش در هم شکست که ناگهان بغضم سکوت سینه ی شب را شکست ناگهان اشکم بارید
نوشته های دیگران()